حلما سادات جونحلما سادات جون، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
سید محمد پارسا جونسید محمد پارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

قند و عسل خونه ما

اللهم عجل لولیک الفرج

6ماهگی حلما گلی و شبه چله 93

سلام به روی ماهه پارساگلی و حلما عسلی قربون جفتتون برم من عاقتونم بچه های گلم شب چله امسال خونه مادرجون جمع بودیم وخوش گذشت الحمدلله 93/9/23 رفتیم آتلیه و عکس گرفتیم منو باباجون حلما جونو پارساجونم اینم منو بابایی چندتا عکسم گرفتم قبل از رفتن به خونه مادرجون قربون حلما جونم بشم این لباسای هندونه ای رو خودم برات بافتم عشق چوچولو   ...
3 بهمن 1393

واکسن 4ماهگی عروسکم

4ماهگیت مبارک نفسم بلاخره با چند روز تاخیر  رفتیم واکسن 4ماهگیت رو زدیم اول چکاپ شدی وزنت7500گرم بود قدت 62/5 دور سرت 41 خداروشکر همه چی خوب و نرمال بود  وباز نوبت واکسنت شد بهداشتیار این دفعه ی مرکز بهداشت عوض شده بود و به نظرم دستش بهتر بود  خیلی اذیت نشدی یکم گریه کردی و زود ساکت شدی قبل از رفتنمون بهت استامینوفن دادم و بعداز اون خوابیدی تا شب خوب بودی و من هر 6ساعت بهت قطره استامینوفن دادم ولی نصف شد ساعتای 2/5 بود که دیدم وای چقدر داغی و تب داری و باباجونو صدا کردم و آوردیمت تو حال و لباستو کمتر کردمو یکم پاشویت کردم خنکتر شدی و تب اومد پایین چون اتاق خودمون گرم بود ترجیح داادم بقیه شب رو بریم تو اتا...
11 آذر 1393

بدو بدوهای مامان...

هرچی می دووم نمیدونم چرا نمیرسم وبلاگتو آپ کنم کلی عکس از 3ماهگی و4ماهگیت دارم که باید آپلود بشن و کلی حرف از این روزای قشنگت که داره تندو تند میگذره امروز باید برای واکسن 4ماهگیت میبردمت ولی بخاطر مشغله زیادم نشد که صبح زود بریم و موند برای فردا چند روزی هم هست که سرماخوردی و الانم که بالا آوردن بهش اضافه شده داداشی هم این هفته امتحان پایانی حفظ موضوعی قرآنش هست که امتحان اونم کلی وقتمو گرفته باباجونتم که میان ترماش شروع شده و دیگه زیاد نمیتونه تو کارا بهم کمک کنه این شده که من موندم و این همه کار و اصلا نمیرسم که وبتو آپ کنم ولی عکسات همه محفوظه و در اسرع وقت آپلودشون میکنم بازم ببخش منو بخاطر این کم کاریم یه عالمه بوس برای دخمل قشگم...
1 آذر 1393

عکسای 2ماهگی نانازم

بعداز زدن واکسن 2ماهگی که شامل واکسن سه گانه و هپاتیت ب و فلج اطفال بود و جاش رو پات خیلی درد داشت و ناراحت بودی عشقم   آرامش بعد از طوفان ،یه خواب راحت و آروم وقتی خوابی می خوام درسته قورتت بدم مثل فرشته ها آروم و ناز میخوابی   فردای روز واکسنت که حالت بهتره و میخندی فرشته کوچولویی که دستش همش تو دهنشه     بقیه عکسا ادامه مطلب مثل ماه میمونی فرشته کوچولو اخم نکن که میخورمت سادات کوچولی مامان 3روز قبل از 2ماهگی وقتیکه خوابی و میخوام ازت عکس بگیرم فلاش دوربین که روشن میشه چشای نازتو باز میکنی قربون چشات بره مامان که ناراحت شده بیدارشون...
2 مهر 1393

چکاپ و واکسن 2ماهگی عسلم

                                                      خوشگل مامان 2ماهگیت مبارک امروز ساعت 8بود گه بهت استامینوفن دادم و بردمت مرکز بهداشت اول چکاپت کردکه                                                     وزنت ماشالله خیلی خوب بود6350 گرم                                       ...
31 شهريور 1393

40روزگی عروسکم ورفتن به سفر شمال

40روزگیت مبارک فرشته کوچولو بعداز اینکه حموم چله ت رو رفتی راهی شمال شدیم تا یه آب و هوایی تازه کنیم و خیلیم خوشگذشت با وجود یه دخمل خوب و مهربون وآروم و خوش سفر بایدم خوش بگذره کلا تو ماشین خواب بودی وفقط برای شیر خوردن پامیشدی عاشقتم عروسکم 93/6/9/راه افتادیم اول رفتیم بابلسر 4روز اونجا بودیم بعدش رفیم عباس آباد 2روزم اونجا بودیم و1روز قبل از تولد آقای مهربونیا مشهد بودیم بعداز رسیدنمون رفتیم خونه مامان جون مرضی اونجا حسابی آقو آقو میکردی و از همه دل برده بودی یکی دو روزیم هست که خیلی قشنگ گردن تو نگه میداری! و به اینورو ونور نگاه میکنی عزیزکم چندتا از عکسای سفرمون رو ببینید لب ساحل مازندران     ...
19 شهريور 1393

دخترعزیزم همیشه روز توست

حلمای عزیزم دختر نازنینم  پارسال تو همین روزا بود که آرزوی داشتنت رو داشتم و از خدا با تمام وجودم میخواستم که یه دختر ناز و مهربون و آروم بهم هدیه کنه و امسال خدا تمام دعاهامو اجابت کردو الان تو فرشته ی ناز مامان تو بغلمی  خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدای مهربونم شکرت دخترم، عزیزترینم، مونسم ،انیسم ، روزت مبارک ...
6 شهريور 1393