بدو بدوهای مامان...
هرچی می دووم نمیدونم چرا نمیرسم وبلاگتو آپ کنم کلی عکس از 3ماهگی و4ماهگیت دارم که باید آپلود بشن و کلی حرف از این روزای قشنگت که داره تندو تند میگذره
امروز باید برای واکسن 4ماهگیت میبردمت ولی بخاطر مشغله زیادم نشد که صبح زود بریم و موند برای فردا چند روزی هم هست که سرماخوردی و الانم که بالا آوردن بهش اضافه شده داداشی هم این هفته امتحان پایانی حفظ موضوعی قرآنش هست که امتحان اونم کلی وقتمو گرفته باباجونتم که میان ترماش شروع شده و دیگه زیاد نمیتونه تو کارا بهم کمک کنه این شده که من موندم و این همه کار و اصلا نمیرسم که وبتو آپ کنم ولی عکسات همه محفوظه و در اسرع وقت آپلودشون میکنم بازم ببخش منو بخاطر این کم کاریم
یه عالمه بوس برای دخمل قشگم فرشته کوچولوی شیرین و دوست داشتنیه من این روزا خیلی صداهای عجیب و غریب از خودش در میاره و دستشم همش تو دهنشه و انگشتاشو با لثه هاش فشار میده