دکتر (1)
سلام فرشته مامان
دیروز رفتم دکتر
بعداز کلاسم با مطب دکترم تماس گرفتم گفت میتونی الان بیای
دادشیت وباباجونت داشتن میومدن دنبالم از وقتی که مطمئن شدم که تو دلمی کمتر رانندگی میکنم آخه تو این شهر شلوغ پلوغ احساس میکنم فشارم میره بالا موقع رانندگی البته دست فرمونم عالیه ها فکر نکنی مامان بی هنری داری باید بخودت افتخار کنی بخاطر داشتن این مامان هنرمند(بذار یکم از خودم تعریف کنم)وعاشق رانندگیم ولی فقط و فقط بخاطر تو فعلا نمیخوام برونم پس در نتیجه باباجون داشت میومد دنبالم بعد از کلاس "هوابس ناجوانمردانه سرد بود "منم اومدم بیرون تا اونا برسن منتظر بودم تا اونموقع با مطب تماس گرفتم اونام بعد از جند دقیقه رسیدن ولی مثل همیشه که ماشین برای داداشیت مثل گهوارست خوابش برده بود مجبور شدیم داداشتو ببرم خونه مامان جون تا اونجا راحت بخوابه بابای پهلوونتم ساعت 6میخواست بره باشگاه بدنسازیشومن مجبور شدم تنهای تنها برم دکتر خیلی دلم میخواست که اقلا باباجونت باهم میومد ولی وقت اشتیاقش برای رفتن به باشگاه رودیدم !دلم نیومد که بگم باهام بیاد وگفتم نه عزیزم!!!!توبرو باشگاه منو برسون دم مطب من خودم میرم دکتراونم با خوشحالی قبول کرد چون مطب نزدیک خونه مامان جون بود گفتم خودمم برمیگردمرفتم تو مطب دومین نفر بودمبه هرحال نشستم تو سالن انتظار دقیقا 5دقه نگذشته بود که موبایلم زنگ زد نگاه کردم ازخونه مامانم بود فهمیدم که بیدارشده وووووووااااااااای جواب دادم دقیقا حدسم درست بود بیدار شده بود و داشت گریه که نه زاااااااااااااااار میزد انگار که دوراز جون من مُردم !!!!!!!
خاله گفت میخوای باهاش صحبت کن؟؟؟؟؟گفتم نه !وگفتم تا نیم ساعت دیگه میام ووووای نمیدونی چه جوری ثانیه ها میگذشت خانمی که نفر اول رفته بود تو ،نیم ساعت اون تو بود نمیدونم داشت چیکار میکرد
نیم ساعت اگه میخواست بچه شو سزارینم بکنن تا الان دیگه بچش باید بغلش میبوداون نیم ساعتی که به خاله گفتم گذشتو ولی خانمه هنوز نیومده بیرون در همون اثنا دوباره موبایلم زنگ خورد اینبار خوده مامانم بود
باهش صحبت کردم گفت هنوز همونطوری مثل اول داره گریه میکنه!!!!!!!!!!!!نمیدونم چش شده بود صدای هق هقش از پشت تلفن داشت میومد برای اینکه بتونم باهاش صحبت کنم مجبور شدم بیام بیرون از مطب وااااااااای اصلا به حرفام گوشم نمیکردفقط هق هق گریه میکردهرچی گفتم برات جایزه میگیرم میام ولی اصلا گوش نمیکرد و فقط زار میزد دوباره برگشتم تو مطب دیدم خانمی که بعداز من نوبت داشته رفته تومنشی گفت صداتون کردن نبودین از تو دوربینم نگاه کردم رفتین بیرونمنم دیگه هیچی نگفتم !بازم نشستم به زمین وزمان تو دلم فحش میدادم چند بار میخواستم پاشم برم از دست این داداش شیطونت که منو اینقدر اذیت کرد ولی خب خوشبختانه اون یکی زود اومدو من رفتم تو!
الحمدلله خوب بودم فقط مثل حاملگی قبلیم یعنی موقعیکه دادشیت تو دلم بود فشارخونم بالاست خودم احساس میکردم که فشارم بالاست البته چند روز پیشم فشارمو گرفتم 12.9روی 9بود بالایه دیگه چیکار کنم!!!!!!!!!در حالت عادی و قبل از بارداریم فشارم معمولا 11روی7 بود ولی خب هم تو حاملگی قبلیم هم مثل الان فشارم بالاست
به هر حال بهم قرص آسپرین داد و اسید فولیکو چندتام برای حالت تهوعم یه سونوگرافیم نوشت برای شنبه هفته دیگه باید برم تا تاریخ دقیق حاملگیم معلوم شه البته اونطوری که خودش حساب کرد گفت 6هفته و 3روزه که توی دله منیاینم از دیروز من
تا شنبه که برم سونوگرافی و باز بیام نتیجشو بذارم برات ماه من
شایدم زودتر اومدمو برات از حال و هوام نوشتم