حلما سادات جونحلما سادات جون، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
سید محمد پارسا جونسید محمد پارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

قند و عسل خونه ما

دکتر (1)

1392/9/17 13:31
نویسنده : مامان جونی
252 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته مامان

دیروز رفتم دکتر 

بعداز کلاسم با مطب دکترم تماس گرفتم گفت میتونی الان بیای

دادشیت وباباجونت داشتن میومدن دنبالم از وقتی که مطمئن شدم که تو دلمی کمتر رانندگی میکنم  آخه تو این شهر شلوغ پلوغ احساس میکنم فشارم میره بالا موقع رانندگی  البته دست فرمونم عالیه ها فکر نکنی مامان بی هنری داری باید بخودت افتخار کنی بخاطر داشتن این مامان هنرمندنیشخند(بذار یکم از خودم تعریف کنم)وعاشق رانندگیم ولی فقط و فقط بخاطر تو فعلا نمیخوام برونم پس در نتیجه باباجون داشت میومد دنبالم بعد از کلاس "هوابس ناجوانمردانه سرد بود "منم اومدم بیرون تا اونا برسن منتظر بودم تا اونموقع با مطب تماس گرفتم اونام بعد از جند دقیقه رسیدن ولی مثل همیشه که ماشین برای داداشیت مثل گهوارست خوابش برده بود مجبور شدیم داداشتو ببرم خونه مامان جون تا اونجا راحت بخوابه بابای پهلوونتم ساعت 6میخواست بره باشگاه بدنسازیشناراحتومن مجبور شدم تنهای تنها برم دکتر خیلی دلم میخواست که اقلا باباجونت باهم میومد ولی وقت اشتیاقش برای رفتن به باشگاه رودیدم !دلم نیومد که بگم باهام بیاد وگفتم نه عزیزم!!!!توبرو باشگاه منو برسون دم مطب من خودم میرم دکترافسوساونم با خوشحالی قبول کرد چون مطب نزدیک خونه مامان جون بود گفتم خودمم برمیگردمناراحترفتم تو مطب دومین نفر بودمتعجببه هرحال نشستم تو سالن انتظار دقیقا 5دقه نگذشته بود که موبایلم زنگ زد نگاه کردم ازخونه مامانم بود فهمیدم که بیدارشده وووووووااااااااای جواب دادم دقیقا حدسم درست بود بیدار شده بود و داشت گریه که نه زاااااااااااااااار میزد انگار که دوراز جون من مُردم !!!!!!!

خاله گفت میخوای باهاش صحبت کن؟؟؟؟؟گفتم نه !وگفتم تا نیم ساعت دیگه میام ووووای نمیدونی چه جوری ثانیه ها میگذشت خانمی که نفر اول رفته بود تو ،نیم ساعت اون تو بود نمیدونم داشت چیکار میکرد سوال

نیم ساعت اگه میخواست بچه شو سزارینم بکنن تا الان دیگه بچش باید بغلش میبودنیشخنداون نیم ساعتی که به خاله گفتم گذشتو ولی خانمه هنوز نیومده بیرون در همون اثنا دوباره موبایلم زنگ خورد اینبار خوده مامانم بود 

باهش صحبت کردم گفت هنوز همونطوری مثل اول داره گریه میکنه!!!!!!!!!!!!نمیدونم چش شده بود صدای هق هقش از پشت تلفن داشت میومد برای اینکه بتونم باهاش صحبت کنم مجبور شدم بیام بیرون از مطب وااااااااای اصلا به حرفام گوشم نمیکردفقط هق هق گریه میکردهرچی گفتم برات جایزه میگیرم میام ولی اصلا گوش نمیکرد و فقط زار میزد دوباره برگشتم تو مطب دیدم خانمی که بعداز من نوبت داشته رفته توتعجبمنشی گفت صداتون کردن نبودین از تو دوربینم نگاه کردم رفتین بیرونخنثیمنم دیگه هیچی نگفتم !بازم نشستم به زمین وزمان تو دلم فحش میدادم چند بار میخواستم پاشم برم از دست این داداش شیطونت که منو اینقدر اذیت کرد ولی خب خوشبختانه اون یکی زود اومدو من رفتم تو!

الحمدلله خوب بودم فقط مثل حاملگی قبلیم یعنی موقعیکه دادشیت تو دلم بود فشارخونم بالاست خودم احساس میکردم که فشارم بالاست البته چند روز پیشم فشارمو گرفتم 12.9روی 9بود بالایه دیگه چیکار کنم!!!!!!!!!در حالت عادی و قبل از بارداریم فشارم معمولا 11روی7 بود ولی خب هم تو حاملگی قبلیم هم مثل الان فشارم بالاست

به هر حال بهم قرص آسپرین داد و اسید فولیکو چندتام برای حالت تهوعم یه سونوگرافیم نوشت برای شنبه هفته دیگه باید برم تا تاریخ دقیق حاملگیم معلوم شه البته اونطوری که خودش حساب کرد گفت 6هفته و 3روزه که توی دله منیبغلاینم از دیروز من 

تا شنبه که برم سونوگرافی و باز بیام نتیجشو بذارم برات ماه منقلببای بای

شایدم زودتر اومدمو برات از حال و هوام نوشتمبغل

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان تینا و رایان
17 آذر 92 15:27
به سلامتی عزیزم..ایشالا سونو میری و خوش خبری..فکر کنم ویتامین هم باید بده...خدا رو شکر که چیز خاصی نبود..خوب میکنی رانندگی نمی کنی من تا وقتی شکم رسید به فرمون دیگه رانندگی نکردم...وگرنه ول کن نبودم
مامان جونی
پاسخ
ممنون عزیزم که بهم سر میزنی مهربونم
باران
24 آذر 92 12:20
الحمدالله رب العالمین
مامان تینا و رایان
24 آذر 92 20:56
ای مامان تنبل چرا وبلاگمو آپ نمی کنی؟ عکس سونو رو هم بزار برام
مامان جونی
پاسخ
واقعا تنبل شدمالبته امروز مهمونم داشتم
باران
25 آذر 92 10:38